English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (5586 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. U اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
i came to his rescue U به فریادش رسیدم
I have finally come to the conclusion that… U با لاخره باین نتیجه رسیدم که ...
Other Matches
i had a quiet read U فرصت پیدا کردم
bench jockey U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
i do it at odd moments U هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
to take time by the forelock U فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
timed U فرصت
seasons U فرصت
time U فرصت
season U فرصت
opportunities U فرصت
opportunity U فرصت
seasoned U فرصت
deliberate U با فرصت
deliberated U با فرصت
deliberating U با فرصت
char U فرصت
charring U فرصت
chars U فرصت
deliberates U با فرصت
deliberation U فرصت
deliberations U فرصت
breather U فرصت
breathers U فرصت
spaces U فرصت
space U فرصت
occasioned U فرصت
times U فرصت
occasioning U فرصت
occasions U فرصت
deliberate attack U تک با فرصت
occasion U فرصت
chare U فرصت
oportunity U فرصت
at one's leisure U سر فرصت
tidewaiter U درانتظار فرصت
tidewaiter U مترصد فرصت
get a break <idiom> U فرصت داشتن
opportunism U فرصت طلبی
make time U فرصت کردن
opportunist U فرصت طلب
foot in the door <idiom> U گشایش یا فرصت
market opportunity U فرصت بازار
last-ditch U آخرین فرصت
vantage U تفوق فرصت
occasioning U فرصت مناسب
betimes U در اولین فرصت
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
occasion U فرصت مناسب
head starts U فرصت برتری
occasioned U فرصت مناسب
occasions U فرصت مناسب
opportunity cost U هزینه فرصت
head start U فرصت برتری
chance U فرصت مجال
leisure U فرصت مجال
time U فرصت مجال
time U فرصت موقع
timed U فرصت مجال
times U فرصت مجال
chance U فرصت بل گرفتن
times U فرصت موقع
chances U فرصت بل گرفتن
chanced U فرصت مجال
chanced U فرصت بل گرفتن
chancing U فرصت مجال
timed U فرصت موقع
chances U فرصت مجال
chancing U فرصت بل گرفتن
at leisure U فرصت دار
deliberate defense U پدافند با فرصت
deliberate breaching U نفوذ با فرصت
breathing gap U فرصت سر خاراندن
to miss the buy U فرصت را ازدست دادن
deadlines U سررسید اخرین فرصت
deadline U سررسید اخرین فرصت
to cathan an opportunity U فرصت راغنیمت شمردن
to seize the opportunity U فرصت را غنیمت شمردن
opportunity to invest U فرصت سرمایه گذاری
To seize an opportunity . U فرصت را غنیمت شمردن
at your earliest convenience U در اولین فرصت مناسب
lurked U درانتظار فرصت بودن
snapat the chance U فرصت را در اغوش بگیر
To take advantage of an opportunity. U از فرصت استفاده کردن
deliberate crossing U عبور با فرصت از رودخانه
watch one's time U مراقب فرصت بودن
on the first occasion U در نخستین وهله یا فرصت
gain opportunity U اغتنام فرصت کردن
lurking U درانتظار فرصت بودن
miss the boat <idiom> U ازدست دادن فرصت
I'm up to my ears <idiom> U فرصت سر خاراندن ندارم
lurk U درانتظار فرصت بودن
gain opportunity U فرصت را مغتنم شمردن
he seized upon the chance U فرصت راغنیمت شمرد
miss out on <idiom> U ازدست دادن فرصت
lurks U درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good . U تا فرصت با قی است برو
shot U فرصت ضربت توپ بازی
extras U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra- U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
deliberate breaching U نفوذ با فرصت در میدان مین
shots U فرصت ضربت توپ بازی
lose ground U فرصت خود را ازدست دادن
underdogs U فرصت برد به حریف ندادن
opportunity cost U هزینه فرصت از دست رفته
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. U فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
bide one's time <idiom> U صبورانه منتظر فرصت بودن
temporizer U فرصت طلب ومسامحه کار
to wait for a favorable opportunity U منتظر یک فرصت مطلوب بودن
He is an opportunist. U آدم فرصت طلبی است
To make ( find , get ) an opportunity . U فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . U این فرصت را از دست ندهید
underdog U فرصت برد به حریف ندادن
leisure hours U ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
slow fire U یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
handing U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
to give one his revenge U فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
deliberate breaching U پاک کردن با فرصت میدان مین
to play one's card well U از فرصت خود استفاده کامل کردن
chancing U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chance U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance . U این برایم آخرین فرصت است
I dont have time to go to the movies . U فرصت نمی کنم به سینما بروم
deliberating U عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates U عملیات با فرصت پیش بینی شده
chances U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberated U عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberate U عملیات با فرصت پیش بینی شده
Before it is too late . while one has the chance . U اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
chanced U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
Time lost cannot be won again. <idiom> U فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
I had no opportunity to discuss the matter . U فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steals U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
waiting games U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional U وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
axiomatical U پیدا
phenomenally U پیدا
visibility U پیدا
apparent U پیدا
in a good light U پیدا
indiscernible able U نا پیدا
prosilient U پیدا
visible U پیدا
phenomenal U پیدا
a rare bird U کم پیدا
winds U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
turn up <idiom> U پیدا شدن
finder U پیدا کننده
tracks U پیدا کردن
detects U پیدا کردن
tracked U پیدا کردن
track U پیدا کردن
gain U پیدا کردن
gained U پیدا کردن
gains U پیدا کردن
open roof U بام پیدا
average U پیدا کردن
averaged U پیدا کردن
averages U پیدا کردن
averaging U پیدا کردن
detect U پیدا کردن
detected U پیدا کردن
detecting U پیدا کردن
exposure U پیدا شدن
to pick up U پیدا کردن
trover U چیز پیدا ده
to pluck up one's heart U دل پیدا کردن
exposures U پیدا شدن
to look up U پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
acquire پیدا کردن
finds U پیدا کردن
raise its head U پیدا شدن
spottable U پیدا کردنی
smell out U با بو پیدا کردن
pin point U پیدا کردن
scholastic agent U شاگرد پیدا کن
to search out U پیدا کردن
find U پیدا کردن
there is no time like the present <idiom> U سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
come to an agreement U موافقت پیدا کردن
prove opplicable U مصداق پیدا کردن
equation of payments U قاعده پیدا کردن
to work out something U حل چیزی را پیدا کردن
liaise U ارتباط پیدا کردن
to become a necessity U لزوم پیدا کردن
pvogenous U از چرک پیدا شده
take to U تمایل پیدا کردن به
primigenial U نخست پیدا شده
preempt U حق تقدم پیدا کردن
show up <idiom> U سر و کله اش پیدا می شود
Recent search history Forum search
1I may find a prince
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2میشود جواب دهید برای په جواب flower bed را پیدا نکردیم
2میشود جواب دهید برای په جواب flower bed را پیدا نکردیم
1هنوز دلخواه خود را پیدا نکردم
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1معنی lead lag compensator
1معنی اصطلاحی nonconversation چیست؟
1کلمه assist در اصطلاح ساعت به چه معناست؟
1ریشه لغت سرسام چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com